حلاج نیشابوری، اسطوره عرفان و تصوف، در آینه برخی کتب روایی و تاریخی شیعه
نوشته شده توسط : حسين همتي
حلاج در نامه‏هاى خود به ابو سهل مي‌نوشت: «من وكيل صاحب الزمان عليه‌السّلام هستم.» او نخست با اين مطلب ‌خواست ابو سهل را به سوى خود بكشاند، سپس ادعاى خود را بالا برد و نوشت: «من مأمورم به تو بنويسم كه هر گونه نصرت و يارى خواسته باشى، برايت آشكار سازم تا دلت قوت گيرد و در نيابت من ترديد نكنى!»

 ابو سهل هم به وى پيغام داد كه من در مقابل آن همه معجزات و كرامات كه (به ادعاى تو) از تو به ظهور رسيده، فقط موضوع مختصرى را پيشنهاد كرده از تو مي‌خواهم! و آن اين است كه من مردى زن دوست و مايل به معاشرت با آنها هستم و ناچارم هر جمعه محاسن خود را حنا بگيرم و متحمل رنج زياد شوم تا موهاى سفيدم را بپوشانم، وگرنه كنيزان خواهند دانست كه من پير شده‏ام و به من رغبت نشان نخواهند داد. از اين رو از تو مي‌خواهم كارى كنى كه مرا از حنا بستن بى‏نياز کنی و زحمت آن را از من برطرف سازى و موى ريشم را سياه گردانى. اگر چنين كنى، هر چه بگویى‏ اطاعت مي‌كنم و گفته تو را مي‌پذيرم و به طريقه تو مي‌گروم، زيرا اين معنى موجب بصيرت من مى‏شود و از كمك به تو دريغ نخواهم داشت!»

چون حلاج سخن او را شنيد و نتيجه دسيسه‏ها و جواب خود را بدين گونه شنيد، دانست در نامه‏هاى خود كه پر از ادعا و اظهار كرامات و معجزات بوده، خطا كرده و طريقه خود را به نادانى به رخ او كشيده است. بدين لحاظ خوددارى كرد و جواب ابو سهل را نداد و ديگر كسى نزد وى نفرستاد.

ابو سهل هم اين ماجرا را اتفاقى خوش و باعث تفريح و خنده قرار داده بود و آن را نزد همه كس بازگو مي‌كرد و حلاج را ريشخند مي‌کرد. بدين گونه نزد بزرگ و كوچك شهرت يافت و همين باعث شد كه كار حلاج برملا گردد و مردم از دور وى پراكنده شوند.

جمعى از دانشمندان، از حسين بن على بن بابويه قمى (برادر شيخ صدوق) نقل كرده‏اند كه وى گفت: حلاج به قم آمد و نامه‏اى به خويشان ابوالحسن نوشت و آنها و ابوالحسن را به سوى خود دعوت کرد و مي‌گفت: «من فرستاده امام زمان و وكيل او هستم.» چون نامه او به دست پدرم (على بن بابويه) رسيد، آن را پاره كرد و به آورنده نامه فرمود: «چه چيز تو را به نادانى واداشته است؟» آورنده نامه كه گمان مي‌كنم گفت پسر عمه يا پسر عموى حلاج هستم، به پدرم گفت: «حلاج نامه‏اى به ما نوشته و ما را دعوت كرده است، چرا نامه او را پاره كردى؟» حضار به وى خنديدند و او را مسخره كردند.

سپس پدرم برخاست و در حالى كه جماعتى از اصحابش و غلامانش همراه او بودند، به حجره تجارت خود رفت. موقعى كه به در خانه‏اى رسيد كه حجره‏اش در آنجا واقع بود، كسانى كه آن جا نشسته بودند، به احترامش برخاستند، فقط يك نفر كه پدرم او را نمي‌شناخت از جا برخاست. موقعى كه پدرم در حجره نشست و دفتر حساب و قلم و دوات خود را چنان كه معمول تجار است درآورد، رو كرد به جانب شخصى كه‏ حاضر بود و پرسيد: «اين مرد ناشناس كيست؟» آن شخص هم جواب پدرم را گفت. مرد ناشناس كه شنيد از هويت وى سؤال مي‌كند، برخاست، نزد پدرم آمد و گفت: «با اينكه من حاضر هستم، احوال مرا از ديگرى مي‌پرسى؟»

پدرم فرمود: «اى مرد! احترام تو را نگاه داشتم و تو را بزرگ شمردم و از خودت نپرسيدم.» گفت: «وقتى تو نامه مرا پاره مي‌كردى، من مي‌ديدم.»

پدرم فرمود: «تو حلاج هستى؟ خدا تو را لعنت كند، ادعاى اظهار معجزه مي‌كنى؟» سپس پدرم به غلام خود گفت: «پاها و گردن او را بگير و از خانه بيرون كن!» و از آن روز ديگر او را در قم نديديم.

 

توقیع شریف حضرت حجت علیه السلام در لعن حلاج

وبلاگ عرفان پژوهی (http://erfanpajoohi.blogfa.com/) می نویسد:

طبرسی در کتاب احتجاج روایت کرده است که: توقیعی  از طرف حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف بر دست جناب حسین بن روح که از جمله سفرای ان حضرت بود، ظاهر شد با محتوای لعن جماعتی که یکی از انان حسین بن منصور حلاج بود. (احتجاج مرحوم طبرسی ج 2 ص 289)

مقدس اردبیلی نیز در کتاب حدیقة الشیعه می نویسد: توقیعات ان حضرت که به خواص خود نوشته در کتب معتبره مذکور است که از ان جمله توقیعی است که به لعن حسین بن منصور حلاج بیرون امده و نسخه ان در "قرب الاسناد" علی بن الحسین مسطور است. (حدیقة الشیعه مرحوم مقدس اردبیلی ص 737).

مرحوم داود الهامی محقق معاصر در موضوع عرفان و تصوف می نویسد: یکی از کسانی که فتوی به قتل حلاج داد و به خط خود نوشت که او واجب القتل است حسین بن روح وکیل و نماینده خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بود و علمای بزرگ شیعه که معاصر حلاج بودند یعنی ابو سهل نوبختی و علی بن بابویه و مرحوم شیخ صدوق  و قطب راوندی چهار تن از پیشوایان شیعه حلاج را ساحر و ملعون و مطرود خدا و رسول و امام علیه السلام دانستند و فتوی به قتل حلاج دادند. (رجوع شود به کتاب عرفان و تصوف، تالیف مرحوم داوود الهامی).

شیخ طوسی می نویسد: حلاج ساحر بوده و به دروغ ادعای وکالت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را نموده است. (تحفه قدسی، ترجمه غیبت شیخ طوسی رحمه الله ص 316).

شیخ صدوق مذهب حلاج را باطل دانسته و وی را تارک نماز می داند. شیخ مفید و علامه حلی نیز او را لعن نموده اند. حلاج در ادعاهایش می گفت که الله خدای آسمان است و من خدای زمین هستم. در اغاز نامه هایش چنین می نوشت: من الله الی فلان بن فلان. با رفتن به حج مخالف بوده و می گفته به جای رفتن به حج در اطراف من طواف نمایید. (تحفة الاخیار ص 226 ـ 227)

حلاج می گفت من خدا  هستم و زیر عبای من جز خدا وجود ندارد. من بودم که قوم نوح را غرق کردم، من بودم که قوم عاد و ثمود را هلاک و عذاب نمودم.(ریحانة الادب ج 2 ص 61)

هنگام مرگ در بالای دار می گفت: ای خدا می بینم با من شوخی می کنی اما من عهد کرده ام که گرفتار شوخی های تو نشوم. (روضات الجنات ج 3 ص 461)

حلاج همچنان در بسیاری از مسائل تصوف پیشرو و بنیان گذار به حساب می اید. در موضوع دفاع از ابلیس هم از نخستین افراد به شمار می اید. در مجموعه اشعار باقی مانده از او که به طواسین مشهور است تماما از ابلیس تمجید می کند و افعال و کردار او را ستایش می کند چنانچه می گوید در اسمان عابدی و موحدی مانند ابلیس وجود ندارد. او سجده نکردن ابلیس بر ادم را یک پیروزی بزرگ در ازمون الهی تلقی می نماید نه سریچی از فرمان الهی. (سبحان الله عما یصفون). (سفینة النجاة ص 276) .




:: موضوعات مرتبط: مهدي نصيري , مقالات , ,
:: بازدید از این مطلب : 669
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 مرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: